کاووشت بهرچیست؟!!!
در نگاه خسته من شوق دیداری نیست...
چه چیز را میجویی در سینه ام.
به خطا رفته خیالت مرا یاری نیست...
بازهم سستی زمین را زیر پایم احساس میکنم
اینجا نه جای ماندن است...
در زمینی که تخم نیرنگ و ریا کاشته میشود در دل
خلقش...
همه در حال فراراز عشق و دوستی.....
همه درگفتن دروغهای قشنگ ماهر واستاد....
گاه می اندیشم من هم یکی از انانم.........
امدنها ورفتنهایم نه بهر خداست...
من هم یکی از خلایق بی فایده این جهانم...
کسی مرا در یاد نیست...
حتی انانکه دم و بازدمم درگرو یک لبخندشان بود...
باز هم تنهایم بازهم تنهایم