دوست ؟؟؟
نویسنده: شبگردم یه تنها(سه شنبه 86/6/6 ساعت 8:1 صبح)
زندگی را دوست میدارم مرگ را دشمن...
اما...وای با که باید این گفت؟
من دوستی دارم که از او خواهم به دشمن التجا بردن!!!
.........................................................................................
جاده ای رو به رویم تا افق گسترده...
تا ناکجا ابادِ سرنوشتم پیش رفته...
غم این تند ر وحشی به روی ان می تازد...
قدم باید در راه گذارم...
راهی که پایانش را هیچ میدانم...
هیچ تهی مسموم...
اوست که مرا در خود فرو می کشد؟؟؟
یا نه این منم که او را می خوانم؟؟؟
پای رفتنم سست است.........
دل به ماند ن دارم............
اما...اما...اما...
اما خوب میدانم...نه رفتنم ونه بازگشتنم هیچ یک در قدرت من نیست!!!
آسمان ابری و اخم آ لود...
رگبار تند گفته هایی تلخ که به جانم زهر میریزد..
ای کاش مرده بودم...
ای کاش مرده بودم...
تا نمی گفتی ای کاش مرده بودی؟!!!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ