کارم تمام شد اینجا بی تو مردم...
تنهاییهایم را برایت به ارث گذاشتم
مرا ببخش چیز دیگری نداشتم..........
دستم هنوزهم گرمی آخرین پیوند با تورا حفظ کرده امینش باش.....
دستت را به دست هر کسی مسپار.........
دستم را هر بار روی ردپایت کشیده ام ........
دست مرا به خاک مسپار..........
مرا بببخش که جز این چیزی نبودم........
براش دعا کنید....
برای کسی که صادقانه دوستش داریم...
باورش سخته اقای صالحی مهندس شرکت نفت کرمانشاه مریضه سرطان ریه داره...
امشب بدجوری حالم گرفته...
همه کسایی که میشناسنش حال منو دارن...
داداشم که داغون شده...رضادوست وهمکار داداشم....
خدایا شفاش بده...
عزیزای دلم براش دعا کنید
نمیشه باورم بشه ...
خیلی وقته که دل و دماغ نوشتن ندارم خسته م خیلی خسته...
از همه ادمای دوروبرم فراریم دلم نمیخواد به سوالهاشون جواب بدم.
یکی میگه چه جور دلت اومد اون خونه رو ترک کنی
یکی با اخم و بد اخلاقی اصلا باهام حرف نمیزنه
اونایی هم که مثلا میخوان بگن درکم میکنند اصلا حالمو نمیفهمند
خسته شدم کسی هم به دادم نمیرسه دلم میخواد بخوابم ودیگه هیچ وقت بیدار نشم
مثلا دارم با نوشتن خودمو سر گرم میکنند همکارم میگه اخر استعدادم...
اما من میگم من یه بد بختم که واسه فرار ازخودم تو قالبهای دیگه ظاهر میشم وبه جاشون زندگی میکنم
من همینم یه صورتک...
در بلور اشک من نقش ابی اسمان نمینشیند
اوازهایی که میشنوم همه شومند
من شکسته ام در قاب خاطرش...
من دیگر حتی نیست هم نیستم..........
دوست ؟؟؟
نویسنده: شبگردم یه تنها(سه شنبه 86/6/6 ساعت 8:1 صبح)
زندگی را دوست میدارم مرگ را دشمن...
اما...وای با که باید این گفت؟
من دوستی دارم که از او خواهم به دشمن التجا بردن!!!
.........................................................................................
جاده ای رو به رویم تا افق گسترده...
تا ناکجا ابادِ سرنوشتم پیش رفته...
غم این تند ر وحشی به روی ان می تازد...
قدم باید در راه گذارم...
راهی که پایانش را هیچ میدانم...
هیچ تهی مسموم...
اوست که مرا در خود فرو می کشد؟؟؟
یا نه این منم که او را می خوانم؟؟؟
پای رفتنم سست است.........
دل به ماند ن دارم............
اما...اما...اما...
اما خوب میدانم...نه رفتنم ونه بازگشتنم هیچ یک در قدرت من نیست!!!
آسمان ابری و اخم آ لود...
رگبار تند گفته هایی تلخ که به جانم زهر میریزد..
ای کاش مرده بودم...
ای کاش مرده بودم...
تا نمی گفتی ای کاش مرده بودی؟!!!
با تو....
نویسنده: شبگردم یه تنها(سه شنبه 86/5/30 ساعت 8:28 صبح)
باتو دیشب تا کجا رفتم...
تا خداو آنسوی صحرای خدا رفتم.
من نمیگویم ملایک بال در بالم شنا کردند.
من نمیگویم که باران طلا امد...
با تو لیک ای عطر سبز سایه پرورده...
ای پری که باد می برد ت...
از چمنزار حریر پر گل پرده...
تا حریم سایه های سبز
تا بهار سبزه های عطر...
تا دیاری که غریبیهایش می امد به چشمم اشنا رفتم.
با همه سنگینی بودن ...
و سبکبالی بخشودن...
تا ترازویی که یکسان بود در آفاق عدل او
عزت و عزل وعزا رفتم.
چند و چونها در دلم مردند که بسوی بی چرا رفتم.
شکر پر اشکم نثارت باد.
خانه ات اباد ای ویرانی سبز عزیز من....
تا کجا بردی مرا دیشب...
با تو دیشب تا کجا رفتم.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ