احساس خستگی ورخوت میکنم دلم بد جوری گرفته ......
هنوزم باورم نمیشه؟؟؟
این منم که در برابرکسی سر فرود اوردم!!!
کسی به جز خدا....
نمیتونم با این احساسی که تموم وجودمو گرفته مبارزه کنم.........
نمی تونم
با امید میشه زندگی کرد....
میشه نفس کشید.....
با امید میشه به جنگ غمها رفت.....
امید به دیدار........
امید به بودن.......
امید به موندن........
من امیدم به خداست واسه دیدن.......
واسه بودن.......
واسه موندن........
برام دعا کن......
من همیشه دلتنگم
من همیشه تنهایم
من همیشه غمگینم
نه واسه خاطر تو.......
نه واسه اینکه نتهام میذاری
نه دلیلش دوست داشتنت نیست......
نه به خاطر دوریت نیست...
اصلا تنها به دنیا اومدم...
تنها زندگی میکنم
تنها میمیرم
تو که بهتر میدونی چرا دلم تنگه......
مثل مردن میمونه دل بریدن
ولی دل بستن اسونه............
من به کجا رسیده ام......؟؟؟
باز هم در گیر ودار یک نبرد من باختم من باختم....
سکوت شب ارامش عجیبی به ادم میده......
خیلی از شبها تنها هستم توی حیاط زیر الاچیق دراز میکشم و به* اسمون* خیره میشم...
گاهی به گذشته تلخم فکر میکنم سه سال تلخی غم درد مصیبت ووووووووو
گاهی به دورترها زمانی که هنوز معنی درد رو نمیدونستم فکر میکنم....
چه روزهای خوبی
پر از لبخند شادی هیجان وازهمه مهمتر باهم بودن......
اما امروز من.........
گاهی به واسطه مهربونیهای کسی شاد گاهی با نامهربونیهاش غمگین......
گاهی امیدوار به بهتر شدن زندگی...
گاهی خسته درمانده مایوس.......
اما یه چیزی که مدام مثل ناخونهای بلندی که روی یه در فلزی کشیده میشند ازارم میده.....
باختن اره من باختم......
من همه چیزم رو باختم ...
در گیرودار یک نبرد عشق گرمی بر نگاه سردم چیره شد.......
من باختم باختم باختم
این شبا اسمون کمی غبار الود وتلخ شده نمیدونم چرا؟
شاید از اینکه مدت زمان زیادی بهش خیره میشم بدش میاد؟
شاید از نگاهم خسته شده میخواد بدونه چرا تا این حد عاشقانه نگاهش میکنم؟
خوب بهش میگم...
دلیل نگاهم به تو پیدا کردن ارامش از دست رفتمه........
تو منو ارومم میکنی...
گاهی اصلا گذر زمان رو احساس نمیکنم تو منو بال و پری میدی به وسعت خودت...
اسمان ای پیر افسرده بهر چه بامن نمی سازی
کلبه تاریک قلبم را لحظه ای روشن نمی سازی