پيام
+
دستانش را با گرمي نفسهاي بي رمقش گرم ميكرد نزديك 60سال داشت لباسهاي كهنه و پينه دارش برق چشمانم را سوزاند...با خودم گفتم يعني در اين دنيا هيچ كس را ندارد؟؟؟صدايش زدم گفتم گرسنه نيستي ؟لبخند تلخي زد تازه فهميدم سئوال احمقانه اي پرسيده ام ...برايش يك كاسه آش بردم...چشمهايش پر از اشك بود شايد خاطره اي برايش زنده شد؟/
.:Lida:.
93/11/2
طنين مهرستا
سلام بر مريم بانوي عزيزم
كه سم وره
سلام...سوماي مهربون چه عجب چشمم به نوشته هات روشن شد كجايي تو؟؟؟؟؟
طنين مهرستا
سلام هستم زير سقف ابي اسمون خدا
سنگ صبور
شايد....